کد مطلب:173170 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

لعن عمر سعد
عمر سعد، فرزند سعد بن ابی وقاص است. او از سرداران دوران خلافت ابوبكر و عمر بود و در فتح ایران، نقش بسزایی داشت.

عمر سعد در سال 60 هجری، فرمانداری ری و گرگان را گرفت. در آن زمان، حماسه ی حسینی علیه السلام بر ضد حاكمیت امویان، در حال شكل گیری بود.

ابن زیاد كه برای حكمرانی بر كوفیان بر گزیده شده بود، حكم فرمانداری او را به شرط سركوبی قیام حسینی علیه السلام به وی داد.

از آن جا كه عمر سعد از جمله كسانی بود كه با حضرت علی علیه السلام بیعت نكرد و همانند پدرش با اهل بیت رسول خدا سر سازگاری نداشت، تن به این ننگ ابدی و موقعیت پلید داد و فرماندهی سپاه خون آشام كوفیان را پذیرفت.

البته خواهر زاده اش یعنی حمزة بن مغیرة بن شعبه، او را از این كار منع كرد، و گفت:

ای دایی! پیامد حركت تو به سوی حسین، روسیاهی پیش خدا و بریدن پیوند خانوادگی است، اگر همه ی دنیا در اختیار تو باشد و آن را رها كنی، برای تو بهتر است از این كه روز قیامت، در پیشگاه خدا حاضر شوی، در حالی كه خون حسین به گردن توست!

البته عمر سعد كه به ظاهر عالم و زاهد بود، به امام حسین علیه السلام گفت: جماعتی از سفهاء گمان كرده اند كه من قاتل شما هستم.

حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: آن ها از سفهاء نیستند، بلكه از علماء هستند. آگاه باش كه از گندم ری نخواهی خورد! [1] .

سرانجام او فریفته ی دنیا شد. در این جا، سروده اش را ذكر می كنیم:

از یك سو عبیدالله از میان همه ی مردم، مرا به حاكمیت سرزمین ری برگزید و عازم آن دیار هستم. از سوی دیگر مرا به جنگ با حسین می خواند كه نمی دانم كدام یك از این دو كار پر خطر را بپذیرم.

آیا حكومت ری را كه بزرگ ترین آرزوی من است، از دست دهم یا با ننگ نامی كشتن حسین، به خانه ام برگردم.


پیامد كشتن حسین آتش دوزخ است، ولی حكومت ری نیز نور چشم من است.

می گویند خداوند بهشت و جهنمی آفریده است و دست های تبه كاران را با دست بندهای آتشین عذاب می كند (كنایه از این كه گفتاری بیش نیست!) [2] .


[1] روزي حضرت علي عليه السلام در كوفه خطبه مي خواند، به جماعت حاضر فرمود: «سلوني قبل ان تفقدوني»؛ از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست بدهيد...

سعد بن ابي وقاص برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! به من خبر ده كه در سر و ريش من چند دانه مو هست؟ حضرت فرمود: چيزي از من پرسيدي كه خليل من رسول خدا به من خبر داده بود كه تو از من مي پرسي، «و ما في رأسك و لحيتك من شعرة الا و في أصلها شيطان جالس، و ان في بيتك لسخلا يقتل الحسين ابني»؛ در سر و صورت تو نيست هيچ مويي، مگر آن كه در بن آن شيطاني نشسته، و در خانه ي تو گوساله اي است كه حسين فرزندم را به شهادت مي رساند (بحارالانوار،، ج 44، ص 256).

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 598؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 308؛ بحارالانوار، ج 4، ص 384.